یه لحظه ترمز کنید!!!

توقف بیجا اینجا بهتره

یه لحظه ترمز کنید!!!

توقف بیجا اینجا بهتره

داستان های عبرت آموز دینی....

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ب.ظ

ابوالحسین بن ابى البغل کاتب مى گوید: از طرف «ابى منصور بن صالحان» مسئول انجام کارى شدم. امّا در طى انجام مسئولیت قصورى از من سر زد، آنچنان که او بسیار خشمگین شد، و من از ترس، متوارى و مخفى شدم و او در جستجوى من بود.
در یکى از شبهاى جمعه به طرف مقابر قریش ـ مرقد امام کاظم(علیه السلام)و امام جواد(علیه السلام) ـ براى عبادت و دعا رفتم. آن شب هوا بارانى و طوفانى بود. به خادم حرم مطهر که «اباجعفر» نام داشت گفتم: درهاى حرم مطهر را ببند تا من بتوانم در خلوت مشغول دُعا و راز و نیاز باشم. زیرا بر جان خود ایمن نیستم، و ممکن است کسى قصد سوئى نسبت به من داشته باشد. او نیز قبول کرد و درها را بست.

نیمه شب، در حالى که باد و باران همچنان ادامه داشت و هیچ کس در آنجا نبود، مشغول دعا و زیارت و نماز بودم که نا گاه صداى پایى از طرف قبر شریف امام موسى بن جعفر(علیه السلام) به گوشم رسید. مردى را دیدم که مشغول زیارت حضرت امام کاظم(علیه السلام) است. او ابتدا بر حضرت آدم(علیه السلام) و انبیاء عظام(علیهم السلام) درود فرستاد، آنگاه یک یک ائمّه معصومین(علیهم السلام)را مورد خطاب و سلام قرار داد تا به امام دوازدهم حجّت بن الحسن(علیه السلام) رسید اما نام ایشان را ذکر نکرد. من تعجّب کردم و با خود گفتم: شاید نام حضرت را فراموش کرد، یا امام(علیه السلام)را نمى شناسد، و یا اصلاً به امامت ایشان اعتقاد ندارد و مذهب دیگرى دارد. وقتى زیارتش به پایان رسید دو رکعت نماز خواند و متوجّه قبر مطهّر امام جواد(علیه السلام) شد، و به همان ترتیب مشغول زیارت و سلام شد و دو رکعت نماز خواند. من ترسیدم، زیرا او را نمى شناختم، او جوانى بود در هیئت مردى کامل و پیراهنى سفید بر تن و عمامه اى بر سر داشت که انتهاى آن را از زیر گلو گذرانده بود، همچنین شالى به کمر بسته و عبایى بر دوش انداخته بود. پس از نماز به من فرمود: اى ابوالحسین بن ابى البغل! با دُعاى فرج چقدر آشنایى؟ گفتم: آقاى من! کدام دُعا؟ فرمود: دو رکعت نماز بخوان و بگو: «یا مَنْ اَظْهَرَالْجَمیلَ وَسَتَرَالْقَبیحَ، یا مَنْ لَمْ یُؤاخِذْ بِالْجَریرَةِ وَلَمْ یَهْتِکِ السِّتْرَ، یا عَظیمَ المَنِّ یا کَریمَ الصَّفْحِ یا حَسَنَ التَّجاوُزِ، یا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ، یا باسِطَ الْیَدَیْنِ بِالرَّحْمَةِ، یا مُنْتَهى کُلِّ نَجوى، وَ یا غایَةَ کُلِّ شَکْوى، یا عَوْنَ کُلِّ مُسْتَعین، یا مُبْتَدِئاً بِالّنِعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها. سپس بگو: یا رَبّاهُ (ده مرتبه) یا سَیّداهُ (ده مرتبه) یا مَوْلاه (ده مرتبه) یا غَایَتاه (ده مرتبه) یا مُنْتَهى غایَةِ رَغْبَتاه (ده مرتبه) اَسْأَلُکَ بِحَقّ هذِهِ الاَْسْماءِ وَ بِحَقِّ محمّد وَآلِهِ الطّاهِرینَ عَلَیْهِمُ السَّلامُ اِلاّ ما کَشَفْتَ کَربى وَ نَفَّسْتَ هَمّى وفَرَّجْتَ غَمّی وَاَصْلَحْتَ حالی.
پس هر حاجتى که دارى از خداوند مسئلت نما. پس از آن گونه راست صورتت را بر زمین بگذار و صدبار بگو: «یا محمّد یا علی! یا علی یا محمّد اِکْفیانی فَأِنَّکُما کافِیایَ وَانْصُرانی فَأِنَّکُما ناصِرایَ». سپس گونه چپ صورتت را بر زمین بگذار و صدبار بگو: «ادرکنى»] و پس از صدبار این ذکر را [بسیار تکرار کن. سپس به اندازه یک نفس بگو«الغوث الغوث الغوث …» آنگاه سر از سجده بردار که ان شاءاللّه خداوند حاجتت را برآورده خواهد نمود». وقتى من مشغول نماز و دُعا شدم، آن شخص خارج شد. بعد از این که نماز و دعایم به پایان رسید به طرف ابو جعفر خادم رفتم تا بپرسم این مرد که بود؟ و چگونه وارد حرم مطهّر شده بود؟ وقتى درها را بررسى نمودم دیدم همه درها بسته و قفل زده بودند.
بسیار تعجب کردم، و با خود گفتم: شاید اینجا دَرِ دیگرى دارد که من نمى دانم. پیش ابوجعفر رفتم. او داشت از داخل اتاقى که به عنوان انبار روغن چراغ از آن استفاده مى کردند، بیرون مى آمد، فوراً به او گفتم: این مرد که بود؟ چطور توانسته بود داخل حرم شود؟
ابوجعفر گفت: همانطور که مى بینى درها بسته و قفل زده هستند، من هم که آن را باز نکرده ام. من آنچه را که دیده بودم براى او تعریف کردم. گفت: او مولایمان صاحب الزمان(علیه السلام)است، من بارها ایشان را وقتى حرم خالى است ـ مثل امشب ـ دیده ام. از این که چه موقعیّتى را از دست داده بودم، خیلى ناراحت شدم.
وقتى فجر دمید از حرم خارج شدم. به طرف محلّه «کرخ» رفتم، در این مدّت آنجا مخفى شده بودم. هنگامى که خورشید دمید، عدّه اى از مأمورین صالحان با اصرار از دوستانم سراغ مرا گرفتند، و با خواهش بسیار مى خواستند که مرا ملاقات کنند. آنها نامه اى هم با خود داشتند که در آن صالحان نوشته بود که مرا بخشیده و امان داده است. ]
همچنین مطالب جالب توجهى درباره خوبیها و گذشته خوب من و آینده خوبى که در انتظارم مى باشد در آن قید شده بود.[ آنگاه با یکى از دوستان مورد اعتمادم از مخفى گاه خودم خارج شده و با ابى منصور ملاقات کردم. وقتى مرا دید به پاخاست و بسیار مرا مورد احترام خود قرار داد، و چنان رفتار خوبى از خود نشان داد که تا حال از او چنین رفتارى را ندیده بودم. آنگاه گفت: آیا آن قدر ناراحت شده بودى که از من به صاحب الزّمان(علیه السلام) شکایت کردى؟
گفتم: من فقط درخواستى ساده و دُعایى معمولى کردم.
گفت: چه مى گویى؟ دیشب (شب جمعه) بدون مقدّمه مولایم صاحب الزمان(علیه السلام) را در خواب دیدم، ایشان به من دستور دادند تا با تو به لطف رفتار کنم، و از این ستمى که بر تو کرده بودم مرا مورد مؤاخذه قرار دادند.
گفتم: لا اله الاّ اللّه! گواهى مى دهم که خاندان رسالت و ائمّه معصومین(علیهم السلام)نه تنها بر حقّ اند بلکه خود منتهى درجه حقیقت هستند. من نیز مولایمان(علیه السلام) را بدون مقدمه در بیدارى دیدم، و به من چنین و چنان فرمودند. و آنچه را که دیده بودم کاملاً شرح دادم. او از این داستان بسیار تعجّب کرد. پس از آن از ابى منصور بن صالحان کارهاى شایسته و بزرگى به سبب این رویداد انجام پذیرفت، من هم به برکت مولایمان صاحب الزمان(علیه السلام)به مقاماتى در دستگاه او رسیدم که اصلاً به فکرم هم نمى رسید.
————————————————————–
دلائل الامامه، ص 299 ـ 301، معرفة من شاهد; بحار الانوار، ج 51، ص 304 ـ 306.


رسول خدا: دشمن عمّار (طلحه و زبیر) دشمن خداست!

قبل از برخورد لشکر طلحه و زبیر با لشکر مولا علی علیه السلام، اسب سواری نزد زبیر آمد و گفت: امیر! این لشکر علی است که به سوی شما می شتابد و عمار نیز در میان آن لشکریان بود، او را دیدم و با وی گفتگو نمودم!
زبیر گفت: اشتباه می کنی؛ نباید عمار در میان لشکر علی علیه السلام باشد. ولی اسب سوار بر حرف خود اصرار ورزید که عمار را دیده است. زبیر که اصرار و پافشاری او را دید، به یک تن از نزدیکان خود دستور داد، تا میان لشکر علی برود، و جریان را از نزدیک بررسی و تحقیق کند.
جون بن قتاده می گوید: او رفت و طولی نکشید که برگشت و گفت: زبیر! به خدا سوگند آنچه او می گفت راست بوده است، من نیز عمار را در میان لشکر علی دیدم. در اینجا بود که حقیقت برای زبیر روشن گردید و بدون اختیار فریاد برآورد که: ای وای کمرم شکست، دماغ ما بر خاک مالیده شد. و چنان لرزه بر اندامش افتاد که سلاح بر تنش تکان می خورد.
جون می گوید: من که این منظره را با چشم خود دیدم. گواینکه از خواب غفلت بیدارگشتم، با خود گفتم: وای بر من که می خواستم در رکاب این مرد بجنگم و در راه وی کشته شوم. در صورتی که او خود را منحرف و راه خویش را باطل می داند و حتماً دراین باره مطلبی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده است که این چنین برخود می لرزد.(1)
آری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حق عمّار فرموده بودند: "عمار با حق است و حق با وى، عمار با حق مى‏گردد هر جا که بگردد، و قاتل عمار در آتش است"(2)
و فرمودند: "چون مردم اختلاف پیدا کردند پسر سمیه (عمار) با حق است."(3)
و همچنین بیان داشتند: "قریش را چه با عمار! او آنها را به بهشت می خواند و آنها وى را به دوزخ، قاتل و به یغما برنده جامه و اسلحه او در آتش خواهد بود"(4)
و فرمودند: "هر که با عمار دشمنى ورزد خدا با او دشمنى خواهد ورزید و هر که به عمار کینه بورزد خدا با او کینه خواهد ورزید و هر که عمار را نابِخرَد بشمارد خدا او را نابخرد خواهد شمرد و هرکه عمار را دشنام دهد خدا او را دشنام خواهد داد و هر که عمار را تحقیر نماید خدا او را حقیر خواهد شمرد و هر که عمار را لعنت نماید خدا او را لعنت خواهد نمود و هر که بر عمار عیب گیرد خدا او را عیب خواهد گرفت."(5)

اسناد:
(1) طبری ج5 ص250.
(2) الطبقات الکبری ج3 ص187.
(3) المعجم الکبیر ج10 ص95 ح10071، دلائل النبوة بیهقی ج6 ص422، المستدرک علی الصحیحین ج3 ص442.
(4) سیرة ابن هشام ج2 ص115، العقد الفرید ج2 ص289، شرح ابن أبی الحدید ج3 ص274، تاریخ ابن کثیر ج7 ص268.
(5) مسند أحمد ج4ص89، مستدرک الحاکم ج3ص390و391، تاریخ الخطیب ج1ص152، الاستیعاب ج2ص435، أُسد الغابة ج4ص45، طرح التثریب ج1ص88، تاریخ ابن کثیر ج7ص311، الإصابة ج2ص512، کنز العمّال ج6ص185 و ج7ص71- 75.

 ✳️ ویژگى هاى ظاهرى حضرت مهدى (عج ) 

1 - شبیه پیامبرصلى الله علیه وآله
حضرت مهدى علیه السلام سیمایى چون سیماى پیامبرصلى الله علیه وآله دارد، در رفتار و گفتار و سیرت نیز شبیه و همانند اوست.
امیر المؤمنین علیه السلام روزى به فرزند خود امام حسین علیه السلام نظر افکنده، به اصحاب خود فرمودند:
سیخرج اللَّهُ من صلبه رجلا باسم نبیکم، یشبهه فی الخلق والخلق 

در آینده خداوند از نسل او مردى را پدید مى آورد که همنام پیامبر شماست و در ویژگى هاى ظاهرى و سجایاى اخلاقى به او شباهت دارد».

2 - زیبا و خوش صورت
زیبایى اگر به اعتدال و تناسب اعضاى چهره، یا به گیرایى نگاه و نورانیت صورت و جذابیت آن باشد، همگى در وجود نازنین یادگار پیامبرصلى الله علیه وآله به ودیعت نهاده شده است
امیر المؤمنین علیه السلام در وصف زیبایى آن حضرت فرمودند:
«هو شآب مربوع القامة حسن الوجه». 

3 - گشاده پیشانى
حضرت على علیه السلام در این باره فرمودند:
«هو رجل أجلى الجبین، نور وجهه یعلو سواد لحیته ورأسه؛ 
پیشانى بلند و گشاده اش بر هیبت و وقار چهره زیبایش مى افزاید، و چنان نورى بر چهره و جبین او پیداست که سیاهى موهاى سر و محاسن شریفش را تحت الشعاع قرار مى دهد».

4 - میانه قامت
حضرت على علیه السلام فرمودند:
«لیس بالطویل الشامخ ولا بالقصیر اللازق، بل مربوع القامة؛ 
قامتى نه دراز و بى اندازه، و نه کوتاه بر زمین چسبیده دارد، بلکه اندامش معتدل و میانه است».

5 - داراى دو خال مخصوص
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«بالقآئم علامتان: شامة فی رأسه ودآء الحزاز برأسه، وشامة بین کتفیه من جانبه الأیسر تحت کتفیه ورقة مثل ورقة الآس؛ 
خالى بر چهره دارد که بر گونه راستش همچون دانه مشکى میان سفیدى صورتش مى درخشد و خالى دیگر بین دو کتفش متمایل به جانب چپ بدن دارد

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۱۹
جواد برادران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
persianstat(10237976, 0);