یه لحظه ترمز کنید!!!

توقف بیجا اینجا بهتره

یه لحظه ترمز کنید!!!

توقف بیجا اینجا بهتره

داستان جنگ(طنز جبهه)

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۲۹ ق.ظ

بچه ها سنگر رو گذاشته بودند رو سرشون، که یوسفی گفت:" اومد! ساکت باشین!".
علیرضا، پتویی برداشت و دوید، ایستاد دم در سنگر.
یوسفی دوباره اومد و گفت:" حالا میاد".
لحظه ای گذشت. صدای پای کسی اومد که پیچید داخل راهرو سنگر. سعید برق رو خاموش کرد.

سنگر، تاریک تاریک شد.
صدای پا نزدیکتر شد. کسی داخل سنگر شد. علیرضا داد زد: یا علی (ع) ! و پتو رو انداخت رو سرشو کشیدش وسط سنگر.
بچه ها گفتند:" هورا! و ریختند روش. می دویدن و می پریدن روش!می گفتند:" دیگه برای کسی جشن پتو می گیری؟آقا محمدرضا!".
لحظه ای گذشت؛ اما صدای محمدرضا درنیومد.
سعید برق رو روشن کرد و گفت:" بچه ی مردمو کشتید!".
و بچه ها رو یکی یکی کشید عقب. کسی که زیر پتو بود، تکونی خورد. خسروان گفت:" زنده است بچه ها".
دوباره بچه ها هورا کردند و ریختند روش.جیغ و داد می کردند که محمدرضا داخل سنگر شد.
همه خشکشون زد. نفس ها تو گلوهامون گیر کرد. همه زل زدند به محمدرضا و نمی دونستند چی بگند و چیکار کنند؛ که محمدرضا گفت:" حاج آقا حجتی اومد تو سنگر و شما اینقدر سرو صدا می کنید. از فرمانده هم خجالت نمی کشید!؟".
حرفش تمام نشده بود که همه یه متر رفتند عقب.
چیزی نمانده بود که همه سکته کنیم.
گیج و منگ نگاه هم می کردیم؛ که حاجی از زیر پتو اومد بیرون و از سنگر خارج شد.



چند روز بعد از عملیات پیروزمندانه و غرور آفرین شکست حصر آبادان توسط لشکر پیروز خراسان ، به دستور امیر صیاد شیرازی گروه 411 بروجرد برای جمع آوری و خنثی سازی مین های بجا مانده در دشت بسیار وسیع آبادان مشغول به کار شد. من  به همراه جناب سروان امیر چوپانی و چند نفر دیگر از گردان 436 مهندسی بروجرد برای شناسایی میادین مین به آن منطقه رفتیم  .

منطقه ی مین گذاری شده از کیلومتر 50 جاده ی آبادان ماهشهر شروع می شد و به لبه ی کارون می رسید . عراقی ها انقدر مین در منطقه پخش کرده بودند که به این سادگی امکان خنثی سازی آنها نبود .

آن روز سعی کردیم منطقه را خوب شناسایی کنیم و نقشه های میادین مین را تا حد ممکن روی کاغذ بیاوریم . کنار سنگر های عراقی پر بود از جنازه هایی که با لودر روی آنها خاک ریخته شده بود . در منطقه ای که به قایق سازی معرف است تعدای از نیروهای ایرانی حضور داشتند ، وقتی ما را دیدند چای تعارف کردند و ما هم در مورد عملیات از آنها سوال کردیم . یک نفر از آنها که با لهجه ی شیرین مشهدی صحبت می کرد گفت هر وقت خواستید تشریف ببرید بیاین تا یه چیزی رو نشونتون بدم .

ما بعد از صرف چای بلند شدیم و به همراه او کمی جلو رفتیم ما را به نزدیک سنگر ی برد که خراب شده بود و دستی سیاه شده از زیر خاک سنگر بیرون زده بود .

او دست را نشانمان داد و گفت : این دست رو می بینید که الان لانه ی مگس شده ، وقتی دقت کردیم دیدم درست می گوید مگس ها نوک انگشتهای دست آن جنازه را سوراخ کرده و از سر انگشتانش وارد بدنش می شدند .

او ادامه داد ، این دست شب عملیات خیلی ما را اذیت کرد پشت تیر بار قرار گرفته بود و بچه ها را درو می کرد دوستان او تسلیم شده بودند ولی این دست همچنان شلیک می کرد  به همین خاطر ما با آرپی جی سنگر را روی سرش ریختیم .

به نظرتون اگه می دونست دستش یه روزی  به این وضعیت می افته بازم مقاومت می کرد ؟ یکی از بچه ها نگاهی به جنازه کرد و گفت : این دست بر خلاف " «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» از شیطان الهام می گرفته است .





دستهای وجدان، تابلوهای عبرت را

همیشه در کنار جاده ی اندیشه می کارد

تا هنگام باز شدن درهای خروجی دنیا "قبرستان"

و پذیرایی از انسان های بی نبض

کسی از دیوار بهانه ها بالا نرود.

آنها که حیاط خلوت فکرشان را

با "سمت"     آب و جارو می کنند

آنها که از دیوار شهدا بالا می روند

تا میوه های فرصت بچینند

آنها که چرخ معلولین را نمی چرخانند

آنها که رویش مصلحت را

با پر کردن جیب هایشان توپ می کنند

آنها که از ((دیوار)) مطبوعات

روی خانه مردم شیرجه می زنند

آنها که سیخ احتکار می سازنند

تا مردم را روی آن کوبیده کنند

آنها که برای احساس بوی جبهه

همیشه زکام هستند

آنها که خط مقدم را

از اخبار رنگی تلوزیون ((شاهد)) بودند

آنها که چاه زنخدان را

بر ذکر مسائل ((حدث اصغر)) ترجیح ندادند

باید بدانند که

خداوند در تهیه مواد سوختنی جهنم

هرگز دچار کمبود نخواهد شد.

باید مواظب ارتفاع گناهان بود...                


با شروع جنگ تحمیلی در 31 شهریور ماه سال 1359شیرودی به منطقه کرمانشاه رفت و هنگامی که شنید بنی صدر دستور داده پادگان تخلیه و انبار مهمات منهدم شود از دستور سرپیچی کرد و به دو خلبانی که با او همفکر بودند گفت:

  1. «ما می‌مانیم و با همین دو هلیکوپتری که در اختیار داریم مهمات دشمن را می‌کوبیم و مسئولیت تمرد را می‌پذیریم.»

در طول 12 ساعت پرواز بی نهایت حساس و خطرناک، وی به عنوان تنها موشک انداز پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش برد. شجاعت و ابتکار عمل وی نه تنها در سراسر کشور، بلکه در تمام خبرگزاری‌های مهم جهان منعکس شد.

بنی صدر برای حفظ ظاهر دو هفته بعد به او ارتقاء درجه داد، اما خلبان شیرودی درجه تشویقی را نپذیرفت و تنها خواسته‌اش این بود که کارشکنی‌های بنی صدر و بی‌تفاوتی برخی از فرماندهان را به امام خمینی(ره) خبر دهد.

در همان ایام به دستور فرماندهی هوانیروز چند درجه تشویقی گرفت و از ستوانیار سوم خلبان به درجه سروانی ارتقاء یافت، اما طی نامه‌ای به فرمانده هوانیروز کرمانشاه در 9 مهر 1359 چنین نوشت:

 

شهید شیرودی
  1. «اینجانب خلبان پایگاه هوانیروز کرمانشاه می‌باشم و تا کنون برای احیای اسلام و حفظ مملکت اسلامی در کلیه جنگ‌ها شرکت نموده‌اند، منظوری جز پیروزی اسلام نداشته‌ام و به دستور رهبر عزیزم به جنگ رفته‌ام. لذا تقاضا دارم درجه تشویقی که به اینجانب داده‌اند، پس گرفته و مرا به درجه ستوانیار سومی که بوده‌ام، برگردانید.»

شهید علی اکبر قربان شیرودی تا زمان شهادت خود با انجام 30 هزار ساعت پرواز جنگی، رکورددار عملیات‌های هوایی در جهان بود.




نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
persianstat(10237976, 0);