حقیقت گاهی حسودیمان می شد از اینکه بعضی این قدر خوش خواب بودند.
سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده اند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک می کردی، پلک نمی زدند.
ما هم اذیتشان می کردیم. دست خودمان نبود.
کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتین هایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمی کردیم خوب همهجا را بگردیم، صاف می رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» دیگر خودشان از حفظ بودند،
هنوز نپرسیده ایم:
«پوتین ما را ندیدی؟»
با عصبانیت می گفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم»
و دوباره خُر و پُف شان بلند می شد، اما این همه ی ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد، این دفعه می نشست:
«برادر و زهرمار دیگر چه شده؟»
جواب می شنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!»
- داغ ترین جوک های چهل و پنج دقیقه
- کوروش در قرآن
- حقوق پایمال شده ی زن در اسلام !!!
- کوروش مزاجی و کوروش پرستی پدیده ی نو پا و مسخره ی عالم امکان.
- مطالب طنز ، جواد خیابانی!!!
- شعر امام زمان ، آموزنده و جالب!!
- داستان آموزنده ای از علامه بهلول گنابادی
- شعر صبح صداق
- شعر امام رضا.... بسیار زیبا
- داستان جنگ(طنز جبهه)