بچه ها سنگر رو گذاشته بودند رو سرشون، که یوسفی گفت:" اومد! ساکت باشین!".
علیرضا، پتویی برداشت و دوید، ایستاد دم در سنگر.
یوسفی دوباره اومد و گفت:" حالا میاد".
لحظه ای گذشت. صدای پای کسی اومد که پیچید داخل راهرو سنگر. سعید برق رو خاموش کرد.
- داغ ترین جوک های چهل و پنج دقیقه
- کوروش در قرآن
- حقوق پایمال شده ی زن در اسلام !!!
- کوروش مزاجی و کوروش پرستی پدیده ی نو پا و مسخره ی عالم امکان.
- مطالب طنز ، جواد خیابانی!!!
- شعر امام زمان ، آموزنده و جالب!!
- داستان آموزنده ای از علامه بهلول گنابادی
- شعر صبح صداق
- شعر امام رضا.... بسیار زیبا
- داستان جنگ(طنز جبهه)