یه لحظه ترمز کنید!!!

توقف بیجا اینجا بهتره

یه لحظه ترمز کنید!!!

توقف بیجا اینجا بهتره

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان اخلاقی» ثبت شده است

پادشاه و پند هیزم شکن
روزی بود و روزگاری. در دیاری پادشاهی زندگی می کرد. روزی از راهی می گذشت و هیزم شکنی را دید. پادشاه به هیزم شکن گفت داری چه کار می کنی؟ گفت: در حال شکستن هیزم هستم برای به دست آوردن مخارج زندگیم. هیزم شکن به پادشاه گفت: شما در حال انجام چه کاری هستی؟ پادشاه گفت: در حال پادشاهی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۳:۴۵
جواد برادران

تو خارج فقط اسکل ها میرن مدرسه
واسه همین به مدرسه میگن school 
بازم اگه چیز جدید یاد گرفتم بهتون میگم!!!

حالا من برم به تئوری فیزیک هسته ایم در مورد کمیت های غیر کوانتومی برسم....

_______________________________________________

خاطرات یک دختر :

اومدم خونه دیدم یه سری کاغذ چسبیده به دیوار روش نوشته +18 اونم با دست خط مامانم ...

همینطور که مسیر کاغذها رو دنبال کردم دیدم میرسه توآشپزخونه...رسیدم به آخرین برگ
آخرین برگ روش نوشته بود:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۲۷
جواد برادران


روزی زنی به شوهرش گفت امروز مقاله ای خواندم در یک مجله برای بهبود رابطه زناشویی حاضری امتحانش کنیم؟! مرد گفت: بله حتما.

زن گفت در مقاله نوشته بود: هر کدام ما یک لیست جداگانه از چیزهایی که دوست نداریم طرف مقابل انجام دهد یا تغیراتی که دوست داریم در همسرمان رخ دهد تهیه کنیم و بعد از یک روز فکر کردن و اصلاح آن روز بعد آن را به همسرمان بدهیم.

شوهرش با لبخند پاسخ مثبت داد و کاغذی برداشت و به اتاق نشیمن رفت و زن هم به اتاق خواب رفت و شروع به نوشتن کرد

صبح روز بعد هنگام خوردن صبحانه زن به همسرش گفت حاضری شروع کنیم؟ و سپس گفت من اول شروع کنم؟ شوهرش گفت باشه شما شروع کن.

زن چند ورق کاغذ درآورد که لیست بلندبالایی در آنها نوشته بود و شروع به خواندن کرد:

عزیزم من دوست ندارم شما...و همینطور ادامه داد از کارهای کوچک و بزرگی که همسرش انجام می دهد و او را اذیت می کند.

مرد سکوت کرده بود و همسرش همچنان لیستی از تغییراتی که باید شوهرش در خود ایجاد می کرد را میخواند تا اینکه زن احساس کرد همسرش ناراحت شده است و پرسید: عزیزم دوست داری ادامه بدم؟ مرد گفت: اشکالی نداره عزیزم شما ادامه بده!

بالاخره لیست زن تمام شد و به شوهرش گفت: حالا تو شروع کن.

مرد کاغذی از جیبش درآورد و گفت: دیروز خیلی فکر کردم و از خودم پرسیدم که دوست دارم چه تغییراتی در تو ایجاد کنم. هر چقدر فکر کردم حتی یک چیز هم به ذهنم نرسید چون تو رو همینجور که هستی قبول کرده ام! سپس کاغذ را که سفید سفید بود به زنش نشان داد و ادامه داد از نظر من تو در نقص هایت کاملا بی نقصی!

زن بغض کرده بود و شوهرش ادامه داد من تو را با تمام نقاط مثبت و منفی که داری قبول کرده ام. 

من کل این مجموعه رو دوست دارم و من واقعا عاشقتم. همین

زن کاغذهایی که نوشته بود مچاله کرد و خود را محکم به آغوش همسرش انداخت.(بله ... اینگونه بود که آن مرد با یک کلام زن خود را رام کرد)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۰
جواد برادران

دخترای عزیز تو این چند سالی که گذشت عاشق احسان علیخانی شدین
عاشق غفور شدین
عاشق گلزار شدین
عاشق مهدی سلوکی شدین
عاشق معروف و محمودی شدین
عاشق حقیقی شدین
عاشق هرکی شدین
قبووول
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جون مادرتون
جون خودتون
عاشق ظریف نشین دیگه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۷
جواد برادران
persianstat(10237976, 0);