یه لحظه ترمز کنید!!!

توقف بیجا اینجا بهتره

یه لحظه ترمز کنید!!!

توقف بیجا اینجا بهتره

خبرنگار: گوسفندات چی میخورن؟
چوپان : سفیدا یا سیاها؟
خبرنگار: سیاها
چوپان : علف
خبرنگار: سفیدا چی؟
چوپان : اونا هم علف میخورن
خبرنگار: شبا کجا نگه میدارشون؟
چوپان : سیاها یا سفیدا؟
خبرنگار: سیاها
چوپان : تو یه خونه ی بزرگ
خبرنگار: سفیدا رو چی؟
چوپان : اونا رو هم تو همون خونه بزرگه!
خبرنگار: با چی اونا رو تمیز می کنی؟
چوپان : سیاها یا سفیدا
خبرنگار: سیاها
چوپان : با آب تمیزشون می کنم
خبرنگار: سفیدا رو با چی؟
چوپان : اونا رو هم با آب تمیز می کنم
خبرنگار عصبانی میشه و میگه: چرا هی الکی میگی سفیدا یا سیاها؟ اسکلمون کردی؟
چوپان : آخه سفیدا مال منه!
خبرنگار: سیاها مال کیه؟
چوپان : اونا هم مال منه

 زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد .
در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.
وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.
در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!
هر بار که او کلوچه‌ای برداشت مرد نیز کلوچه ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی تر می کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.
وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”
مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!...


زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.
وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه‌اش، دست نخورده مانده .
تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه‌اش را از کیفش درنیاورده بود.
مرد بدون اینکه خشمگین یا عصبانی شود بسته کلوچه‌اش را با او تقسیم کرده بود!

 اخبار 20:30فیش حقوقی معاون بیمه تامین اجتماعی رونشون داد :



مبلغ دریافتی :

278/566/520ریال !!!
(بیست وهفت میلیون و هشتصدوپنجاه وشش هزارو ششصدوپنجاه ودوتومان )




نکته جالب توجه قسمت دریافت وام ایشون بود :

مبلغ وام دریافتی :


4/800/000/000ریال

(چهارصدوهشتاد میلیون وام دریافتی )


وقسمت جالبتر :


مبلغ ماهانه قسط وام :

5/700/000ریال

(پانصدوهفتاد هزارتومان)

یعنی بنده خدا !!!!باید تقریبا 90سال دیگه وام رو پس بده !!!

 به دیگر مطالب ما هم سربزنید... پشیمان نمی شوید. 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۵
جواد برادران
بسیار ممنونیم که به ما سر زدید.
به دلیل حجم مطالب ، به صفحات دیگر نبیز سر بزنید ، مطمئنا پشیمان نمی شوید.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۳
جواد برادران

باز هم دخترا شگفتی ساز شدن.


.

دختره با قرص میخواسته خودکشی کنه,

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۴ ، ۰۳:۵۴
جواد برادران


بسم الله الرحمن الرحیم
ذو القرنین در قرآن:


سوره کهف یکی از سوره های پر رمز و راز های قرآن است
تفسیر قرآن به قرآن که بهترین شیوه ازتفسیر است می خواهیم جلو بریم :
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۴:۳۳
جواد برادران

بسم الله الرحمن الرحیم 



حقوق و روابط زن و شوهر :


69- مساءله : حقوق زن نسبت به شوهر عبارتند از: 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۲:۵۸
جواد برادران

 چرا کوروش مزاجان این همه جولان داده اند؟!


چرا؟!


واقعا چرا؟!



چرا مطالب به ظاهر علمیشان را در دانشگاه ، حوزه، محفل علمی، کتابها و انتشارات داخلی و خارجی و یا مقاله علمی ، مجلات و حتی روزنامه های خارجی نمی نویسند و نشرش نمیدهند و تمام فعالیتشان محدود می شود به نت، فضای مجازی و شبکه های اجتماعی ؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۳:۱۹
جواد برادران


جواد خیابانی، فیلسوف، شاعر، منجم و ریاضی‌دان ایرانی در ۲۷ آبان ۱۳۴۵ در کرج متولد شد. او از‌‌ همان عنفوان طفولیت زبان به گفتن جملات قصار گشود. جملاتی همچون «شیری که خشک باشه قطعا‌تر نیست» و «حریره بادام قطعا از بادام تهیه می‌شه» از‌‌ همان دوران به یادگار مانده و در تاریخ ثبت شده.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۰۳:۲۸
جواد برادران

یوسف زهرا در این کنعان کسی بیدار نیست


خوابمان برده ست در اینجا کسی هوشیار نیست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۰۴:۱۷
جواد برادران

نابغه ی قرن



کودکی بود که هوش او سرآمد مردم  بود ، روزی مردی از او می پرسد: از تو سوالی می پرسم ، اگر جواب صحیح دادی تو را هدیه ای میدهم ... به من بگو زندگی چیست؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۰۵:۰۱
جواد برادران

 

ای صبح دم ،ببین که کجا می فرستمت

نزدیک آفتاب وفا می فرستمت

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۰۴:۰۰
جواد برادران

 

ای سلیمان

کبوتران در بارگاه بلورت

چرخ می زنند

آهوبچگان در سایه سار سرو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۰۴:۰۰
جواد برادران

بچه ها سنگر رو گذاشته بودند رو سرشون، که یوسفی گفت:" اومد! ساکت باشین!".
علیرضا، پتویی برداشت و دوید، ایستاد دم در سنگر.
یوسفی دوباره اومد و گفت:" حالا میاد".
لحظه ای گذشت. صدای پای کسی اومد که پیچید داخل راهرو سنگر. سعید برق رو خاموش کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۰۳:۲۹
جواد برادران
persianstat(10237976, 0);